مصاحبه کامل آزاده نامداری درباره جدایی از فرزاد حسنی

مصاحبه کامل آزاده نامداری دربارهجدایی از فرزاد حسنی
اعلام خبر طلاق فرزاد حسنی و آزاده نامداری، اززبان خود آزاده که در مصاحبه ای رسماً از جدایی و پایان زندگی مشترکش سخن گفته بود، روز گذشته به یکیاز پربازدیدترین خبرهای روی وب و از جمله جام جم سرا تبدیل شد. مصاحبهای را که اودرباره طلاق و جدایی خود، زندگی، طرز فکر و دیدگاههایش درباره خانواده، روابط، عشق و... سخن گفته انتخاب کردهایم که در خلالآن تاکید میکند دیگر نمیخواهد به همه اعتماد کند، و از مردم میخواهد او و همکارانشرا بخصوص در زمینه مسائلی چون طلاق و موضوعات شخصی تحلیل نکنند. آزاده میگوید: «دردناکاست که مردم ما را قضاوت میکنند. »
این گفتگو برای منکه روبهروی دوستی نشستهام که تقریباً یک سال و اندی مصاحبه نکرده و در این مدت فرازو نشیبهای زیادی را گذرانده، گفتگوی خیلی سختی بود. واهمه هر دوی ما هم از این بودکه مبادا به گفت و شنودی سطحی و صرفاً حاشیهای برسیم، اما این اتفاق خوشبختانه نیفتاد.از همان ابتدای بحث رفتیم به سمت و سویی که نامداری تا به الان دربارهاش حرف نزدهبود. از عشق و رابطه شروع کردیم و رسیدیم به تلویزیون و مردم و دانشگاه و البته مهمترینسؤالهای مردم از زندگی شخصی این هنرمند. به همین خاطر خواندن این گفتگو را به شماتوصیه میکنیم. این شما و این آزاده نامداری و حال و هوایش در قلب تابستان ۹۳.
*تو تقریباً یک سال و اندی ست که مصاحبه نکردی وامروزما باهماینجا نشستیم تا تمام این یک سال و اندی را با تمام خوب و بدهایش تحلیل کنیم و دربارهاشحرف بزنیم. الان و در مرداد ۹۳حال آزاده نامداری چطور است؟به تعبیری حالت چه مزهایست؟
خیلی ملس... یک چیزی بین خوبی و بدی. یک کسی چندروز پیش به من گفت آزاده تو چقدر بزرگتر شدی. راست میکفت من پاییز امسال سی سالهمیشوم اما احساس میکنم درحال حاضر خیلی بیشتر از سی سالهها میفهمم. این نمیتواندخوب یا بد باشد اما یک کودکانگی وجود دارد که آدم دوست ندارد آن را هیچ وقت از دستبدهد اما من در حال حاضر حس میکنم آنها را از دست دادم. الان دارم فکر میکنم چیدوباره میتواند من را خیلی خوشحال و هیجان زده کند. و پاسخ این سوال را با تامل بهدست میآورم. اما راجع به طعمم باید بگویم الان طعم من طعم یک آدم سی ساله نیست، طعمشصت سالگی را از خودم حس میکنم. تشخیصم الان از آدمها خیلی بیشتر از سی سالههاست.در کل حالم خوب است و به دوستانم از همین جا میگویم اصلاً نگران من نباشید، حالم خوباست!
*این حرفها به معنای این است که دیگر تمام عزمت را جزم کردیکه در هیچ زمینهای اشتباه نکنی؟ چون آن کودکانگی همراه آدم است که من را مجاب میکنداشتباه کنم و تو میگویی آن را از دست دادی.
نه؛ من دارای کاراکتری هستم که اشتباه کردم و اشتباهزیاد میکنم و متاسفانه فعل خواهم کرد را هم میتوان به آن اضافه کرد. چون اشتباه کردنرا جزو حقوقم میدانم. من اشتباه میکنم و میگویم دوست داشتم که این کار را انجامبدهم، میخواستم ببینم چه جوری است! در علم روانشناسی به این جور آدمها میگویندفلانی آدم «های ریسک»ی است و من هم جزو همین دسته هستم. دویدن، نشستن، شکست خوردن ودوباره پاشدن جزئی از زندگی من است.
*وقتهایی در زندگی هست که آدم حس میکند به یک سکوت عاطفی رسیدهو دوست ندارد دیگر کسی را دوست داشته باشد. شده که خالی از عشق بشوی؟
سکوت عاطفی یک بخشی از زندگی هرکسی است اما زندگیبدون عشق امیدوارم برای هیچ کسی پیش نیاید. این عشق میتواند مادرت باشد و برای تودلیل زندگی همان مادر باشد پس لزوماً درباره عشق جنسی حرف نمیزنم. کسانی را دیدمکه میگویند عاشق کارشان یا عاشق کتابهایشان و... هستند. من فکر میکنم انسان یک فطرتعشق طلبی دارد که نباید از آن فرار کند.
*یعنی تو معتقدی که شکست عشقی آدم را از عشق متنفر نمیکند؟
نه من این طوری نیستم. البته من به این کلمه کهتو میگویی اصلاً معتقد نیستم. عشق شکست ندارد. مثل آب تصفیه نشده یک سری ناخالصیهاییباعث میشود رابطهات به سرانجام نرسد. دو تا آدم با هم هماهنگ نبودند و به هردلیلینشده که با هم بمانند. این اسمش شکست نیست. اگر عاشق کسی باشی هیچ وقت نمیتوانی پروندهاشرا ببندی.
*این نگاه منطقی توست به عشق. اما در تعریف رایج شیدایی در عشقوجود دارد که با منطق همخوان نیست.
من میگویم که دوست داشتن هیچ وقت با شکست مواجهنمیشود چون دوست داشتن یک مسئله شخصی است. من تو را دوست دارم، به تو چه؟ پس وقتیبه تو ربطی ندارد من آن را میتوانم چندین دهه با خودم حمل کنم و به بلوغ برسم.
*پس این تمام اندیشههای عاطفی تو در مرداد ۹۳است و همان طور که میگوییحالت خوب است، خوب است؟
آزاده نامداری که الان روبروی تو نشسته قطعاً زندگیاشآبستن یک اتفاق بوده و هرجوری هم که مدیریت کرده نتوانسته جلوی منظر بیرونی این اتفاقرا بگیرد. اما من اصلاً سعی نمیکنم که بگویم این اتفاق نیفتاده یا مقصرش کس دیگریبوده. من میخواهم بگویم که این اتفاق میتواند در زندگی هرکسی بیفتد. آدمها میتوانندخیلی خوب باشند ولی برایشان اتفاقات تلخ بیفتد.
عکسش هم صادق است. ولی در کل من معتقدم باید مسئولیتاتفاقی را که افتاده بپذیریم. من مسئولیتش را به عهده میگیرم و میگویم اصلاً رخدادهولناکی نیست، من همانم، همان آزاده نامداری سابق. فقط یک کم بزرگتر شدم و بیشترمیدانم و بیشتر میفهمم. اما اینکه پس دیگر عشق معنا ندارد و... نه اصلاً این طورفکر نمیکنم. من همانم ولی کمی سختی کشیدم و حالا به نظرم خیلی خوب هستم. خودم را همخیلی دوست دارم.
*معمولاً آدمها در میان اتفاقات زندگیشان دنبال مقصر میگردند.تو چقدر خودت را مقصر اشتباهاتت میدانی؟
من اصلاً قابل سرزنش نیستم. به دلایل شخصی اصلاًخودم را سرزنش نمیکنم و اتفاقاً حس میکنم خیلی هم باشهامت هستم. هر وقت احساس کنمکاری درست است آن را انجام میدهم و اگر احساس کنم غلط است دیگر انجام نمیدهم.
*پشیمان نیستی از تصمیماتی که گرفتی؟
من اگر به سال ۸۲برمی گشتم مسیر زندگیام را عوض میکردم. انتخاب دانشگاهم را عوض میکردم.هرگز وارد تلویزیون نمیشدم و یک زندگی دیگر را تجربه میکردم. اگر بخواهم خیلی دردناکفکر کنم این جوری به زندگیام نگاه میکنم که کاش خدایا به من یک دهه فرصت میدادیتا دوباره بعضی از تصمیمات را بگیرم. مثلاً مدیریت صنعتی دیگر نمیخواندم و میرفتمروانشناسی بالینی میخواندم. هرچند که من این اشتباه را تصحیح کردم و در دوره ارشددارم بالینی میخوانم اما میتوانستم از این فرصت بهتر استفاده کنم. اگر زمان به عقببرمی گشت من هرگز نمیرفتم دانشکده صداوسیما تست بدهم و مجری تلویزیون بشوم. اما اینبه آن معنا نیست که اشتباه کردم، این شیوهای بود که من آن زمان حس میکردم درست است،بنابراین انجام دادم.
*به جای خیلی خوبی رسیدیم. بگذار بعضی از این تصمیمات را مرورکنیم. چرا روانشناسی را دوست داری؟
من در دوره لیسانس احساس کردم که اینجا جایم نیست.من رشتهام ریاضی بود و میخواستم درسی بخوانم که به رشتهام نزدیک باشد. به سرعت حسکردم اینجا اقناع نمیشوم و این شغل، شغل من نخواهد بود. من در کنار روانشناسی بالینی،عرفان و ادیان را هم خیلی دوست داشتم، همین طور زبانشناسی و ادبیات فارسی. اما روانشناسیبیشتر به من چشمک زد. شاید برای اینکه دوستان روانشناس زیاد دارم و از طرفی حس میکنمنگاه یک روانشناس به آدمها و اجتماعش با نگاه دیگران متفاوت است و اصلاً سطحی نیستو به فکر و ناخودآگاه آدمها توجه میکند. من در روانشناسی دارم خانواده درمانی میخوانمو فهمیدم که توی نوعی اصلاً گناهی نداری، همه چیز از خانه و خانواده تو نشات میگیردو من اگر بخواهم تو را تحلیل کنم باید بیایم خانهات. این درحالی است که ما خیلی فردیبه همه چیز نگاه میکنیم.
*چرا تلویزیون را در صورت برگشت به یک دهه قبل انتخاب نمیکردی؟
برای اینکه آمدم میان آدمهایی که جنسمان باهم فرقمیکرد. روی آنتن بودن به تو خیلی چیزها میدهد، قدرت، زیبایی، ثروت و... این برایآدمها جالب است اما زیادش دردسر درست میکند. من میگویم تقوا داشتن به معنای کنترلبر نفس خیلی سخت است. من اگر میز داشتم و از قدرتم سوءاستفاده نکردم، اگر زیبا بودیو از زیباییات سوءاستفاده نمیکردی درست است، آن یکی اگر زور فیزیکی داشت و استفادهنمیکرد، فلانی اگر صدایش بلند بود و فریاد نمیزد و... درست است اما بیشتر آدمهایدوروبرمان این تقوا را ندارند و از آن چیزی که خدا داده استفادههای غلط زیادی میکنند.من فکر میکنم روی آنتن تلویزیون این قدرت ناخودآگاه به تو تزریق میشود. این را هماضافه کنم که من درباره همه مجریها صحبت نمیکنم، من درباره آن ۴-۵مجری صحبت میکنم که قدرتمندند و از تلویزیون این قدرت را گرفتند. وقتیاین قدرت را پیدا میکنی زندگی کردن برایت سخت میشود. من بیست سالم بوده که آمدم تلویزیونو داشتم برنامه «تازهها» را اجرا میکردم. در آن زمان دیگر خودم نبودم چون مورد توجهو زیر نگاههای مردم بودم. آن کودکی و سرزندگی و... را در تلویزیون از دست دادم و ازدست رفت. من بیست تا بیست و پنج سالگی را از سربالایی جام جم بالا رفتم و مورد توجهبودم. یک تصوری از من ساخته شد که میخواستند من را با آن مچ کنند. آن وقت یکهو میفهمیکه من آنقدر که روی آنتن تند حرف میزنم در زندگی عادیام این طور نیستم، میگویی منفکر میکردم تو خیلی بچه پررویی و فکر میکردم از عهده خودت برمیایی و من میگویم نهمن روی آنتن این طوریام! در زندگی معاشرتی واقعیام این طور نیستم. اینها را گفتمتا به این نتیجه برسیم که اگر میگویم کاش به تلویزیون نمیرفتم برای این است که کاشاین فرصت را داشتم خودم را زندگی میکردم. من همیشه به این فکر کردم که بقیه چه فکریمیکنند و این فاصلهای از خودم تا من برایم به وجود آورد. اگرچه که به تلویزیون آمدنحسنهایی هم برایم داشته. اینکه انرژی زیادی از مردم میگیرم، کارم زودتر راه میافتدو... اما خزیدن یک گوشه بیشتر با روحیهام جور است تا در مظان نگاه دیگران بودن.
*پس شاید باید به این نتیجه برسیم که مردم درباره تو اشتباهفکر میکنند و در واقع چیزی را میبینند که تو نیستی و نقاب داری؟
نه نقاب کلمه بدی است و قبول ندارم. داستان ایناست که وقتی با من معاشرت کنید متوجه میشوید من آدم آرامتری هستم. آن آزاده نامداریکه در تلویزیون دیدید هم منم، اما آن فقط بخشی از من است، من بخشهای دیگر هم دارم.مثلاً من از کل تلویزیون کسی که واقعاً جزو علاقهمندیهای کاری من است عادل فردوسیپوراست. چون معتقدم خودش است و هرکاری میکند رئال است. من هم دوست دارم رئال باشم اگرغیر از این بود میرفتم بازیگر میشدم. ولی تمام حرف من این استکه آن چیزی که از من در ویترین تلویزیون دیدید فقط بخشی از من است اما شما همه بخشهایمن را نادیده گرفتید و دارید با ۲۰درصد من زندگی میکنید! من میتوانم مجسمه سازی کنم، من نویسندهام، منمیتوانمعکسهای خوبی بگیرم، من بچه پررو هستم اما آشپزیامحرف ندارد اما شما اینها را نمیبینید.
*این ندیدنها در میان مدیران برای سپردن برنامه به تو هم پیشآمده؟ اینکه محدودت کنند فقط به اجرای یک نوع برنامه روتین؟
آره. من عقاید دینی خیلی محکمی برای خودم دارم ومیتوانستم یک برنامه مذهبی اجرا کنم. مردم باورشان نمیشود که من از پس این بربیایم.پس قبول کن که همه شما من را روی ۲۰درصد بستید و این نقاب نیست. ما مثل یکمنشور هزاران بعد داریم و گاهی جوری میمیریم که دهها تجربه را تجربه نکردیم.
*من فکر میکنم موفقیت تو در بخشی باعث شده که آن ۸۰درصد باقی دیده نشود. بگذریم.برسیم به مردم. معمولاً درباره چهرهها کنجکاوی درباره کار و زندگیشان وجود دارد امامن میخواهم بدانم تا چه حد این را مجاز میدانی؟ چرا اغلب آدمهای معروف این انتظاررا دارند که مردم در اتفاقات خوب آنها کنارشان باشند و به آنها تبریک بگویند امابرای اتفاقات بدشان هیچ توضیحی به مخاطبشان ندهند و حتی حاضر نشوند با ما درباره آنمسئله مصاحبه کنند.
من تصورم این است که اگر به رسانه میآیی و دیدهشدی خودت را در معرض دید دیگران قرار دادی بنابراین باید انتظار داشته باشیم هراتفاقی با ریشتر بالا و پایین برایمان اتفاق بیفتد. مثلاً مردم میگویندکه چرا فلان برنامه که همیشه با فلان مجری موفق بود کس دیگری اجرای آن را برعهده گرفته،یا میپرسند راست است که فلانی از آن یکی جدا شده و طلاق گرفتند؟ به نظرم این حق مردماست که درباره ستارههایشان این سوال را بپرسند و جزو حقوق مردم است. من حق ندارم دراین جور موضوعات بگویم این به خودم مربوط است! اما چیزی که ما از آن مینالیم این استمردم ما را قضاوت میکنند و این خیلی دردناک است. در کشورهای خارجی این اتفاق دردناکنیست چون زندگی اغلب آدمهای معروف روی دایره است اما در ایران یک حجب و حیایی وجوددارد و برایمان این قضاوتها قابل درک نیست و اساساً گناه بزرگی هم هست. پس مردم منو همکارانم را تحلیل نکنید و به ما انگ نچسبانید، ما ناراحت میشویم.
*سروصداهایی از سال گذشته تا الان از زندگی شخصی تو خوب یا بدبلند شده، خیلی دوست دارم بدانم مواجهه تو با مردم در کوچه و خیابان به چه صورت است.شده که سوالی بپرسند یا حرفی بزنند که ناراحتت کنند؟
مردم در برابر من این برخورد را نداشتند. من ۷سال اجرا کردم و۳سال اجرا نکردم و نکات زیادی در زندگی من بود که میشد دربارهاش حرفزد اما مردم این کار را حداقل در قبال من نکردند و وقتی به من میرسند به من لطف دارند.واقعاً در طول این سالها باور کن یادم نمیآید کسی ریاکشن منفی به من داده باشد وحالم را بد کرده باشد. تنها چیزی که حال من را بد کرد قضاوت کردن است. اصل دینیاشهم این است که ظن و گمان بد درباره کسی گناه محسوب میشود.
*در فضای مجازی هم این فشار روی تو احساس میشد، آنجا چطور باشرایط کنار آمدی؟
راستش را میگویم. هرکسی از من سوال کند، تیتر راستآن اتفاق را میگویم اما جزییات زندگیام به خودم مربوط است. این را هم بگویم که رابطهمن با فضای مجازی بسیار کم است و اصلاً آدم کامنت بخوانی نیستم!
*این خیلی خوب است که خودت را مسئول پاسخ گفتن به مردم میدانی.اما خیلیها شبیه تو نیستند و روی اتفاقات درپوش میگذارند. مثلاً فلان برنامه را ازاو گرفتند و به رقیبش دادند، اصلاً درباره این اتفاق هیچ توضیحی نمیدهد و ترجیح میدهدتلفنش را خاموش کند.
تو الان نگاه کاری کردی پس بگذار من این را به حرفتاضافه کنم. من معتقدم در کار هیچ چیزی برای هیچ کسی نیست. مثلاً ماه محرمهای هرسالبه من برنامه بدهند، اما یک سالی یکباره برنامه من را بدهند به آقای کاظم احمدزاده.آن وقت من نباید به رسانهها بگویم که من برای آن برنامه جواب نمیدادم و آقای احمدزادهجواب میدهد چون این خودزنی است. بنابراین سکوت میکنم و میگویم خب هیچ چیزی برایهیچ کسی نیست و آن برنامه هم مالکیتش با من نبود که ناراحت شوم.
*بگذار من هم این را به حرفت اضافه کنم که برخلاف تو فکر میکنمبرخی برنامهها با نفس مجری و تهیه کنندهاش است که جان میگیرد. مثل «ماه عسل» ۹۱که آن را از صاحبش که احسان علیخانیباشد گرفتند و به مجری دیگری دادند. این اتفاق هیچ وقت قابل اغماض نیست، چون صاحب طرح،ایده و نوع اجرای آن برنامه احسان علیخانی بود و نباید دوباره این اتفاق تکرار شود.
خب اگر زمان به عقب برمی گشت من به احسان علیخانیدر آن برهه میگویم اصلاً ناراحت نباش، چون آن برنامه برای تو نیست و برای شبکه است.پس از خدا بخواه که یک اتفاق بهتر در مسیرت قرار بدهد، کما اینکه این اتفاق افتاد.هم به لحاظ دینی و هم روانشناسی این آرامت میکند. البته من خودم هیچ وقت این تجربهرا نداشتم که برنامه با من برود روی آنتن و با مجری دیگری تمام شود.
*فرضا اگر برنامه «خانومی که شما باشی» را بدهند به مجری دیگریاجرا کند تو همین قدر خونسرد دربارهاش حرف میزنی؟
نه من قطعاً آن مجری را میکشم! (میخندد) البتهاین را به شوخی گفتم.
*پس حرفت نقض شد. دیدی که چقدر اتفاق غیرقابل تحملی است؟!
آره باید اعتراف کنم که تو راست میگویی و جنبهجدیدی از من را کشف کردی. من دست به نصیحت کردنم خوب است و خودم را هیچ وقت نتوانستمدر این میزان سن بگذارم.
*باید حق کپی رایت درباره طراح، مجری و تهیه کننده یک برنامهحفظ شود که متاسفانه در تلویزیون ما مرسوم نیست.
حرفت کاملاً درست است. (میخندد)
*بگذار کمی درباره حاشیههایی که دربارهات وجود داشت شفاف سازیکنیم. این حاشیه را تایید میکنی که در برههای که نبودی ممنوع التصویر بودی؟
نه واقعا. نبودم برای اینکه فکر کردم بروم یک کارشیکتر کنم و مستند بسازم. من تا سال ۹۰اجرای برنامه زندهداشتم و ۹۰تا ۹۳این تجربه مستندسازی در «خانومی که شما باشی» را داشتم و خیلی هم بهمچسبید. دلم میخواست فاز دیگری را تجربه کنم.
*اجرای تو در برنامه سال تحویل به همراه فرزاد حسنی صرفاً سفارشیو اجباری بود؟
من قبل از اینکه همسر کسی باشم مجری تلویزیون هستم.کارم را دوست دارم و دوست دارم که تجربیات خوبم را تکرار کنم. من سه سال مجری سال تحویلبودم، سال اول با جعفر خسروی، سال دوم با احسان علیخانی و سال سوم با فرزاد حسنی. حالاممکن است حالت خوب باشد و برنامه خوب شود، ممکن هم هست که حالت بد باشد و برنامه بدبشود.
*پس یعنی اجباری برای این کار وجود نداشته؟
هیچ وقت. نه این کار که سر هیچ کاری به من اجبارنشد که برو این برنامه را اجرا کن.
*از حاشیهها بگذریم، الان داری چه کار میکنی؟
یک کارهایی میخواهم انجام بدهم. خانومی که شماباشی را اواخر شهریور و مهر روی آنتن ببرم با همان غالب مستند. یک برنامه هم در پاییزاحتمالاً اجرا میکنم. اما اینکه بخواهم دقیق دربارهاش حرف بزنم امکان پذیر نیست.
*دلت برای برنامه روتین در تلویزیون تنگ نشده؟
احساس تعلق من به تلویزیون خیلی شدید است و حتیمثلاً به شبکه دو به شکل دردناکی وابسته هستم. (میخندد) روی تلویزیون متعصب هستم ونمیتوانم آن را رها کنم. اما سه سال است که روتین کار نکردم و حالا احساس میکنمکه دلم میخواهد با یک برنامه روتین برگردم. بیشتر از سه شب در هفته هم نمیتوانم اجراکنم چون مشغلههای زیادی در زندگیام دارم.
*باز هم پیشنهاد برای بازی در سینما داشتی؟
آره اما فعلاً به آن فکر نمیکنم. پیشنهاد هیجانانگیزی فعلاً ندارم. به نظرم خیلی سخت است که یک مجری را بازیگر کرد و نمیتوانم در این برهه شهامتش را داشته باشم.
*به عنوان آخرین سوال دوست دارم بپرسم مهمترین نتیجهای کهاین روزها گرفتی و میخواهی رعایتش کنی چیست؟
اینکه به همه اعتماد نکنم.
نظرات شما عزیزان: